به قول فرزاد :
Good or bad... Hard to say
بلههههه...
امیدمون به خداس ❤
به قول فرزاد :
Good or bad... Hard to say
بلههههه...
امیدمون به خداس ❤
خب بالاخره رتبه های ما هم لومد...
حالا تو چه شرایطی؟ در شرایطی که منشی مطب مغز و اعصاب واسه مامانم ، گفته بود تا نیم ساعت دیگه خودتونو برسونید تا دکتر ببیندتون... بدو بدو رسیدیم... پشت در نشسته بودم که یار زنگ زد : هول نکنیا عزیزم... رتبه ها رو زدن 😅😅 خدا شاهده مثل ویبره میلرزیدم! رتبه ی خودشو که گفت یک عدد جیغ زیبا کشیدم ... بله بله... گفته بودم با من خیلی فرق داره 😅🙈
تا بیاد صفحه ی رتبه های خودم بالا داشتم سکته رو میزدم...
ناشکری نمیکنم ولی خب اومجوری که بنظرم خوب بود نشدم و تهران نمیارم... البته میزنم شاید آدمایی باشن که زده باشه به سرشون و تهران انتخاب نکنن 😅 خلاصه که خیلییییی گریه کردم... یادشممیوفتم گاهی گریممیگیره... یکی نیست بگه داداش تو ۲۵ سالته ها !
خدا خودش به حرفام و دلم گوش داد... دلم لرزیده بود... به مسیر شک کرده بودم... و اینجوری کرد... حالا شاید عمومی میمونم و کار میکنم ... و شایدم دیدی قبول شدم یه جایی 😅
حالااااااااا جذابیت قضیه کجاست ...
۳ نفر توی کلاس ما عاشق بنده بودند... یکی ترم ۱ گفت... یکی ترم ۵... یکی ترم ۹... که یارم این آخریس... جذابیتش اینه که هر سه تاشون تک رقمی شدند ...پشت سر هم 😂😂😂 ماشالله به هر سه تاشون 😊
به قول یار یکم عاشق خودت میبودی میشدی بعد من 😁
حالا امید به خدا... ❤خدا ماهه ❤ ته دلو میدونه...یهو هم گوشمالی میده 😅❤
امشب لایو دکتر سنجری بود واسه تخصص اطفال...
یه قسمتیش صحبت کرد که: نباید کسی واسه ی پول بیشتر بیاد شمت تخصص... کامل توضیح داد چرا و... و من دلم لرزید... خدایا اون اولش و حتی قبل ترش مصمم بودم هرطور شده میخوام متخصص شم... چرا؟ چون وقت دارم!... چون حیفه و بعدا حسرتش رو خواهم خورد... چون تخصص پول بیشتر با صرف زمان کمتر داره...
دلم لرزید ولی...
خدایا الان ته ته های مسیر امتحان تخصصم و نتایج احتمال میدم فردا میاد... تو خدایی و میدونی... خیر و صلاح من و یارم رو برامون رقم بزن ❤
خود کنترلی کار خیلی سختیه... از چندین سال قبل تلاش کردم در راستای قضاوت و غیبت نکردن... توی یه برهه ای خیلی موفق بودم و یه برهه هایی از دستم در میره...
ولی این کنترل فقط در بروز بیرونیه قضاوته...منظورم اینکه کنترل میکنم قضاوتم نسبت به کسی رو بیان نکنم... به زبون نیارم ... به چشم دیدم مهم نیست چقد زمان میگذره ولی خدا همون چیزی که تو "من" کرده بودی...غیبت کرده بودی...قضاوت کرده بودیو میذاره توی زندگی خودت...
ولیییییی....
ولی قضاوت های درونی رو باید چه کرد؟ اونو نمیتونم کاری کنم... اینکه اگه چیزی دیدم اصلا توی ذهنم قضاوت نکنم... چیزی نگم به خودم ... یعنی نه تنها بیان نکنم...بلکه درونم هم به فکرش نرسه که بخواد بهش بپردازه! ... چون دیدم خدا تو این شرایطم باز یهو میندازه تو دامن آدم... انگار میگه تو نباید حتی توی دلت کسیو قضاوت کنی... یا من کنی...
راهکاری دارید ؟ پیشنهادی باشه خوشحال میشم بشنوم 😊
گفتم ۵ دیقه برم اینستا ببینم چه خبره... اولا که ۵ دیقه شد یه ربع... بعدم الان ازم بپرسی چی دیدی؟ چی یاد گرفتی ؟ هیچی یادم نیست 🙄 با اینکه پیجای خوبیم فالو دارم ولی حجم اطلاعات بیهوده واقعا اذیت کنندس 🤔 کافی شاپو عکسای واقعا زیبا و کارهای دندان پزشکی دوستان و طرح و همه و همه ...اضافه و زیادن ووووو هیچ ربطی به من ندارن!
بنظرم باید یه اکانت دیگه داشته باشم فقط پیجای خوش محتوا رو فالو کنم... اینا که تکه کتاب میذارن یا روان شناسی🤔
واسه فارغ التحصیلیم رفته بودم پیشخوان دولت تا گواهی دیپلم و متوسطمو بفرستن واسه دانشگاه...دفتر پیشخوان توی شهر خودمون...
اول بهش گفتم دانشگاه تهران... چند بارم گفتم دندون پزشکی ... ولی خب گویا متوجه نبود دانشگاه تهران با علوم پزشکی تهران و دانشکده دندان پزشکی فرق داره... یه دور ازم هزینه گرفت... دم رفتن گفتم آقا علوم پزشکی زدی دیگه؟هم دیپلم زدی هم متوسطه؟ گفت نه ...
بهش گوشیمو دادم... آدرس و کد پستی دانشکده بود... گفتم به این دانشکده و آدرس با اااااااین کد پستی باید بفرستید..گفت اوکی... یه ۱۰ دیقه ای گوشی دستش بود داشت درست میکرد... دوباره ۲ تا هزینه ازم گرفت که من متوجه نشدم که ۲ بار کم کرده... فرداش رفتم گفتم جناب شما به خاطر اشتباه خودت یه بار اضافه از من پول گرفتی ... گفت شما خودت اول نگفتی علوم پزشکی... گفتم اوکی....:/
گذشششششت تا امشب... گفتم بذار ببینم نامم تو کدوم مرحلس... رفتم کد رهگیریو زدم و....🙄🙄🙄🙄🙄 در کمال ناباوری اصلااااا اون آدرسی که تو گوشیم بود و ۱۰۰۰ بار تاکید کردم این کد پستی ، اااااین آدرسو بزن... نزده بود.... و مدارک رفته خیابون کشاورز...
اونقددددددر عصبی شدم... به در و دیوار میتونستم بد و بیراه بگم... از اینکه ۳ بار پول گرفته... از اینکه ۲ باز حرص خوردم سر این قضیه... از اینکه باید برم دنبالش این مدارک ... و یا باز دوباره سفارش بدم و معلوم نیست کی برسه...
ولی خیلی قاطی کردم... خونه رو کرده بودم تو دهنم ://
کنترل خشم ... کار سختیه...
از دور بگیم : بله بله باید حواست به خشمت باشه... اینا ... متاسفانه اصلا کارساز نیست... وقتی اتفاق افتاد باید دید چند مرده حلاجی... جالبه که میدونستم میتونم عصبی نشم... میدونستم اون لحظه دارم غلو میکنم... چرا عصبی شدم پس؟ شاید چون توی کانون توجه بودم؟ اگه خودم بودم شاید اینقد قاطی نمیکردم 🤔🤔🤔
امشب رفتیم یه سر بیرون ساعت ۱۲ و نیم شب اینقد که هوا خوب بود... اینقد شلوغ بود جایی که میخواستیم بریم (از لحاظ پارک ماشینا) یه ۳۰ ۴۰ ثانیه قبل از رسیدن به مکان مورد نظر شروع کردم: خدایا یه جا پارک خوب ... خدایا یه جا که ویو داشته باشه 😅
سررررریع پیدا شد... ویو نداشت ولی باعث شد راحت مادرو با ویلچر ببریم یکم بچرخونیم و ویو بهتری ببینه... خلاصه که خدا خیلی هوامونو داره... همینجوری لفظی هم دعا کنیم میشنوه 😊
یه روز خوب و میبینم
که خورشید از پس ابر سیاه گریه میخنده
به حقِ خاک و آبادی
خدای عشق و آزادی
درِ بازو نمیبنده
(معین)
امروز سالگرد فوت آقاجونم بود...
دل تنگش هستیم ولی ته دلم حس میکنم خیلی جای خوبیه و خوش میگذره بهش اون دنیا...
تمام فامیل مادری من توی یک قطعه به خاک سپرده شدن... از جمله همون دختر ۲۷ ساله ای که گمونم یه بار گفتم در اثر سرطان و کرونا در شرایطی که هنوز کشف نشده بود ، فوت کرد...
مامانش بی نهایت بیتابی میکنه. امروز به چهرش درست نگاه کردم... واقعا از تمام اجزای صورتش اینو میبینی که دنبال امید میگرده... همه جا ... توی حرف با هر کسی.... فقط یه امید میخواد واسه زندگی...
به مامانم گفته بود میخوای برام دعا کنی دعا کن بمیرم...
به مامانم داشنم میگفتم وابستگی اینجور خوب نیست... حال خوبو نباید وابسته به وجود شخص دونست... هر کسی حالا...
اینو میگم ولی ته دلم میگم خدایا هیچ وقت آدمایی که دلمون به وجودشون خوشه رو ازمون نگیر.... درسته حرفی که میزنم منطقیه ولی تو بخواه همیییشه حالمون خوش باشه...
قطعا این موضوع که آدما شبیه بهم باشن یه پدیده ی تقریبا عادی بنظر میاد... ولی اینکه اشیا شبیه آدم باشن ظاهرا نرمال نیست!
ولی واسه من چندین بار پیش اومده که یه سری شی رو میگن شبیه منه!
اولیش یه لباس آستین دار یفید بود که آستیناش حریر بود.مامانم با زن داییم و دختر داییم رفته بود بیرون که اینو برام گرفت. وقتی بهم دادنش همه متفق القول میگفتن این شکل توعه! :)) تا دیدیمیش گفتیم عه این چقد شکل تو عه !
امروز رفته بودیم پارچه مبلی ببینیم واسه خونمون. یه پارچه مامانم و خالم دیدن و گفتند وااااای این چقد شکل تو عه!
بعد اومدم خونه به مادر میگم اینا رو ، میگه حتما پارچه هه یه چیز بی نمک سفیده:))) تا حالا اینجور با خاک یکسان نشده بودم:))
مامانن سریع رسید و گفت منطور که خیلی ملیح و لطیف بود که شکلشه 😅🙈
خلاصه که کم شکل ملت نبودم، شکل لباس و پارچه و در و دیوارم هستم :))
یهو سلسله اتفاقاتی میوفته که اصن واقعا تعجب میکنم...
چند وقتیه کتاب: بهشت زیبای خدا وجود دارد رو داشتم میخوندم. یکم تنبلی کردم و الان دیگه آخراشم... منتظر بودم تمامش کنم و بیام اینجا بنویسم که خیلی کتاب جالبی بود برام و توصیش میکنم ... بعد ولی یهو یچیزی شد...
چند روز پیش مامانم خیلی یهویی گفت که یه همکارام میگفت یه برنامه ای شبکه ۴ پخش میکرده با اسم :زندگی پس از زندگی... کسایی که after life رو تا حدی تجربه کردند صحبت میکردند... از اونجایی که این کتابی که میخوندم راجع به ۱ هفته ای که یه دکتر مغز و اعصاب توی کما بوده، بود ، مشتاق شدم ببینم برنامه رو ...ولی پشت گوش انداختم...
الان در اواخر کتاب ، دیدم نویسنده راجع به کتاب زندگی پس از زندگی صحبت کرده... نویسنده ریموند مودی... یه لحظه از همزمانی حرف یهویی مامانم و این داستان و این اسم تعجب کردم...
رفتم کتابشو سرچ کنم که بخرم... ولی نبود... همش یه نویسنده دیگه بود... یه جا پیدا کردم چاپ ۱۳۷۳... حس کردم جلوی چاپش رو گرفتند... بد تر ترغیب شدم که حتما پیداش کنم... به یه سایت سپردم اگه جایی موجود بود بهم خبر بده ... و در نهایت pdf کتاب اصلی رو پیدا کردم...
نمیدونم خدا داری چیزی بهم میگی که من نمیفهمم و در ظرف گنجایش مغز انسانیم نیست یا چی؟ ولی هر چی هست از این مدل نشونه فرستادنات خیلی حال میکنم... امیدوارم بنده ی متعهد به تویی باشم همیشه...❤
بله بله... مساله ی خیلی مهمی که من در دیدگاه جدید و قدیم گیر کردم... خودم تمام حقوق رو میخوام ولی خانوادم اصن بدون مهریه راه نداره...
خب باید چیکار کرد؟ نمیدونم
نظرم به تمام حقوق و مثلا ۳ دنگ خونس به عنوان پشت قباله مثلا 😅🙈 ولی خب بازم چی بگم...
از اونور میگن مهریه به جای جهازه... اگه نباشه پس جهاز نباشه؟! چی بگم؟! واقعا چی بگم؟!
نظرم به مهریه ولی منتفی طوره... حس خرید و فروش دارم :/
خب پیشنهاد کتاب صوتی خوب چی دارید؟ 😅
چیزی که گوش کردنشم خیلی ثقیل نباشه و بشه حین ظرف شستن گوش داد مثلا...!
قبلا ها دوست داشتم با پسری ازدواج کنم که مذهبی طور و خدا شناس طور باشه... یکم جلو تر رفتم دیدم آدمای با این کتگوری ذهنی ، با طرز زندگی من سازگار نیستن... من آدم شنگول منگولیم ... دوست دارم شاد باشم... مثلا مهمونی مختلط بریم... راحت بی حجاب باشم ... با دست دادن با پسرا مشکل ندارم و خب این مسائل با یه پسر مذهبی اصلا جور نیست...
خب الان در رابطه هستم و خودمم با تمام چیزایی که باهاشون مشکل ندارم و اونم مشکل نداره و حداقل میبینم ما سر یه تار مو بحث نمیکنیم...چیزی که دیدم خیلی بحثش میتونه بالا بگیره!
بعد با این شرایطمون(البته که من اینجور بودن و خداپرست بودن رو مقابل همنمیدونم )، یارم امشب قشنگ ۲۰ دیقه داشت منو دعوا میکرد که : ایمانت به خدا کم شده عزیزم... هزااااران مدل باهام حرف زد... حرفای منطقی ... یه جوری که بهش گفتم من اگه خدا بودم، توروخیلی دوست میداشتم... و واقعا همینه... بهم گفته هر مدلی فک میکنی درسته، به خدا نزدیک تر شو... واسه خودت و آیندت نیاز به ایمان بیشتری داری ...
تمام اون لحظاتی که داشتم دعوا میشدم، داشتم فکر میکردم ...ایول خدا... همون مدل پسریه که من دوست دارم... همونجوری که خودم هستم ... تازه داره کلی تلاش میکنه من و تور بهم نزدیک تر کنه... اگه ماه ترین خالق نیستی پس چی ای؟❤
خلاصه که ... بله...باید ایمانمو قوی تر کنم... چگونه؟ ... حالا میگردم ببینم چگونه...
یه سری کلمات و عبارت ها وجود داره توی خونه ی ما ، متعلق به دیکشنری درون خانوادگیمون میشه... یعنی یکی از دور نگا کنه قطعا نمیفهمه منظور اون کلمه و عبارت چیه...
خیلی خوشم میاد ... چون بنظرم موجب نزدیکی اعضا خانوادس 😊
خیلیم کمدی و جالبن اغلب 😅
خلاصه که دوست دارم با یار هم دیکشندی خاص خودمونو داشته باشیم... الان یادم نمیاد چیزس به اون صورت ولی حتما سعی میکنم تشکیل بدم 😁
من از طرفدارای خیلی پر و پا قرص کتاب صوتی ام... کلا چیز خیلی جالب و به صرفه ایه... از این بابتم خیلی تبلیغ اپلیکیشن طاقچه رو واسه همه میکنن... در حدی که دوستم میگفت باید منو استخدام بازاریابی طاقچه کنن :))
بهر حال... همین الان کتاب مغازه خودکشی رو تمام کردم... اینقدددددر نا باورانه تمام شد داستان که ...
شاید این یه مدل خاص داستانه... غم ...شادی ... و بعد باز غم!
اگه نویسنده میشدم بنظرم همیشه داستانامو شاد تموم میکردم 🤔
کلا کتاب جالبی بود و میتونم توصیش کنم... ولی خب خیلی ناباورانه تمام شد...
از وقتی موهامو کوتاه کردم، عاشق خودم شدم :))
واقعا حسی که دارم بی نظیره...
یادمه از سال دوم دبیرستان تا سال ۳ دانشگاه فک کنم موهامو اصلااا کوتاه نکرده بودم... و هیچ هم دلم نمیخواست این کارو بکنم. یه روز رفتم کوتاه کردم... اونقدی حس خوبی نداد بم...
ولی الان ...وای... خودمو تو آیینه میبینم... میبینم حتی هاشولی پاشولیشم خوبه 😅 خلاصه که اوصیکم به کوتاهی مو تا حدی که بشه بست... 😅 یه روزی البته بعد از اینکه عروس شدم (😅😅😅😅😅) میرم پسرونه میزنم... اون موقعم میگم چه حسی داره 😁
وای این کلیپ خیلی عالیه... خیلی دیدمو عوض کرد به خیلی چیزا 😊 لینک اینستاش اینه ...
https://www.instagram.com/tv/B75q86xBOxa/?igshid=3b1v61s42dt3
خدا میدونه چقد کار دارم...
در راسش پایان نامس... ولی نمیدونم چرا نمیتونم بشینم سرش به طور جدی...
دو تا کتاب در حال خوندن دارم... قصد دارم باز اینستا رو ترک کنم ...روزا اگه خونه باشم باید غذا درست کنم و کار هایی از این قبیل...
با خودم فکر میکنم ... واقعا من نمیتونستم دختر خانه داری باشم!
تمام عمرم رو هدر میدادم... مثل این روزا...
باز آدم صبحا میره بیرون...عصرا به کاراش میرسه و شبا استراحت میکنه... چقد قشنگ و تمیز... ولی تو خونه اصلن منیج نمیشه زمان ...
دیشب رفتم سر همسایه بالاییمون...۲ تا بچه ۳ ساله و ۶ ماهه داره... میگفت من همش دارم غذا میپزم... اصلا از آشپز خونع بیرون نمیام... دیشب داشت از این بابت ناله میکرد ولی طی صحبت هام قبلا فهمیده بودم کلا دوست داره این مدلی بودن رو...
یه روزگاری وقتی درس فشار آورده بود بم...فکمیکردم اگه دنبال درس نرفته بودم قاعدتا الان یه بچه داشتم:)) ولی خدا خودش خوب میدونه هر کیو کجا بذاره... نباید قربون صدقش رفت؟!
آااااشوبم آرامشم تویی...
چقدر گذشته از این آهنگ... از اون کنسرت... از اون سالن فنی دانشگاه... برام مفهومی نداشت این تیکه آهنگ... صرفا دوستش داشتم... آوای قشنگی داره...
ولی الان مفهوم داره...
آشووبم... آرامشم تویی...
اونو در شرایطی نوشتم که کنار دیوار بخش پروتز بودیم. من و یار و حسین و یکی از کسایی که بنظرم منو دچار تجاوز روحی کرد :/
حالا بهر حال... راجع به درصدا صحبت کردیم... هزار و یک راه میتونه جلوی منو یار باشه...بسته به رتبمون...
خدایا نمیدونم کدوم به صلاحمونه و کدوم بهترینه واسمون... تو بهترین و قشنگ ترین مسیر رو برامون رقم بزن ❤
گاهی شک میکنم با یه دندون پزشکم یا یه روانشناس!
حرفای جدی ای که میزنیم بی اندازه واسم جذابه ... و اصن یه لحظه فکر میکنم اینا رو چطور میدونه؟
مثل این بلاگرا که میان میگن: خیلی هاتون پرسیده بودین اینو از کجا خریدم:)) بعد تبلیغشونو میکنن... و کلن هم حالا یه نفر مثلا ازش پرسیده این سوالو :)) ... حالا منم : خیلی هاتون پرسیده بودین چطور بفهمیم یه دندون پزشک منصفه و خوبه و منطقی و با علمه ؟! :)))
خیلی این موضوع چیزی نیست که واضح و مشخص باشه و مثل خیلی چیزای دیگه که تبهکاری توش زیاد شده، متاااااسفانه حیطه ی کاری ما هم ازش مستثنی نیست. بیمارایی دیدم که واقعا چیزی فراتر از فاجعه تو دهنشون رخ داده و جالب اینکه مریضم راضیه و نمیدونه چی شده :))
ولی خب موضوعاتی که بنظرم میان بگم اینه که :
یه دندون پزشک با منطق و با علم ، در مواجهه با یه شرایطی مثل بعضی پوسیدگی های عمیق ، به شما میگه : پوسیدگیتون عمیقه ...بازش میکنم...امیدوارم به عصب نرسه... ولی خب چون عمیقه امکانش هست نیاز به عصب کشی یا درمان ریشه پیدا کنه...میریم جلو ببینیم چی میشه...
دندونپزشک غیر عادی، هرررر دندونیو اندو میکنه... مهم نیست پوسیدگیش چقدره ... از یه حدی که بیشتر میشه ، بدون عکس و معاینه درست میگه : اندو! (دیدم که میگما ... حتی زیر فشار صاحب کلینیک این کارم کردم :/ بهم گفت : خانم دکتر اینجا ترمیم پوسیدگی عمیق نداریم...پالپ کپ اینا نداریم... بخصوص برای بیمارای بیمه ای ... اندو میکنی فقط... روکشاشونم خودم میذارم ://// الان درست یادم نمیاد که این کار سفیهانه رو انجام داده باشم یا نه ولی این حرفی که بهم زدو یادمه . من از اون کلینیک خیلی ضربه روحی خوردم و میام اینجا کم کم مینویسم بلکه از تروماش کم بشه :/ )
دندون یه عضو کمتر از 1 سانت در 1 سانته! توی دندون پزشکی 1 میلیمتر یه عدد خیییییییلیییییی بزرگه ! نتیجتا : کار کردن روی دندون کار وقت گیریه... دندان پزشکی که تند تند و عجله ای کار میکنه و مطب و کلینیک خیلییییییی بیشتر از حد شلوغی داره، تا حدی میشه گفت نمیتونه کار خوب هم ارایه بده. فک نکنید اگه یه جایی شلوغه، خدماتش حتما خوبه که شلوغه ... باز هم اینو دیدم که میگم! از نظر عقلی هم منطقیه... این همه ما درس خوندیم که اینو این کارو کن اون کارو کن...زمان خودشو نیاز داره بعد برداری ماسمال کنی وقت کمتر ...بیمار بیشتر! البته این حرفم مطلق نیست و شاید کسی پیدا بشه که کارش خوب و مطبش زیادی شلوغ باشه و این صحبتا ولی خب بعد منظقیشو توضیح دادم دیگه..
فعلا این دو تا موضوع تو نظرم اومد.
ادامه نوشت! :
توی دانشگاه آموزش میبینیم برای ارتباط با بیمار و تزریق بی حسی! تزریق بی حسی نباید سریع انجام بشه و درستش اینه که ۲ دیقه طول بکشه که خب نمیکشه و حدود ۱ دیقه طول کشیدن تزریق بی حسی خیلی خوب و منطقیه...
حالا دوستان دندان پزشک غیر عادی در عرض ۱۰ - ۱۵ ثانیه تزریق میکنن...و فریاده که مریض میزنه!بیحسیش درست اثر نمیکنه و درد میکشه... بعد از رفع درد خواهد داشت و اوضاع بدی پیش میاد...
خلاصه اگه طول کشید زمان تزریقتون،نگید این هیچی بلد نیست! داره درست عمل میکنه ... هوای شما رو داره...خلاصه عجله با دندون پزشکی سازگار نیست 😅
مورد دیگه کنترل عفوووونت عه... واقعا بی اندازه مهمه توی دندون پزشکی ولی درست رعایت نمیشه همه جا...
درستش اینه که برای هر مریض یه توربین و آنگل استفاده بشه (همونا که میگید مثل دریله !) ... درستش اینه که هر وسیله ای از پک جدید جلوی شما خارج بشه...درستش اینه که هر چی افتاد زمین، با پیس پیس الکل و مادهدتمیز کننده، تمیز نمیشه و باید بره برا اتوکلاو...
ولی اکثرا اوضاع چطوریه؟ توربین یه دونس و برا هر مریض الکل میزنن بش :/ حتی دیدم فرز ها رو عوض نمیکنند و الکل میزنند!
دانشگاه ها از این بابت خیلی خوبن و فراوانی مواد و وسایل کاملا مشهوده(دانشگاه های سراسری) ...
خیلی خب 😊 اولین تجربه ی ویلای مجردی طور رو هم پشت سر گذاشتیم 😅 فارغ از بامبولایی که خودم سر یارم در آوردم دیشب و یه ضد حال اساسی زدم به خودمون، خوش گذشت... در طی این ۲ سال و نیم این اولین باری بود که ما به جز صبح تا شب، شب تا صبح هم کنار هم بودیم! البته که هیشکی نخوابید و تا خود صبح داشتیم دور هم چرت و پرت میگفتیم و الان که دارم مینویسم حس میکنم از پریشب تا الان سر جمع ۲ ساعت نخوابیدم!
ظهر یه صحنه رفتم خوابیدم در حد بیست دیقه... یار اومد بیدارم کنه که ناهار آمادس... پاشدم... نگاش کردم... دیدم نمیشناسم :)) ... برگشتم خوابیدم... بیچاره پنیک شده بود :)) هی صدام میزد میگفت صدا منو میشنوی؟ چی شده؟
تجربه ی کسب شده در سفرم این بود که بیام بگم خواستید برید دندوناتونو درست کنید، برید پیش یه دکتر منصف. از چه بابت؟ چون شما به عنوان بیمار شاید هییییییییچ وقت نفهمید چه حرکتی رو دندونتون زده ولی درمان ها واقعا متفاوته و دکتر غیر منصف واقعا میتونه بزنه با خاک یکسان کنه همه چیو و خب حال مریضم خوب باشه. تجربم این بود که زیر بار حرف زور مسئولین کلینیک ها نرم! که آقا این دندونو حتی اگه به عصبم نرسید اندو کن ...! که این جرم گیریو ماسمالی کن بره... که دو دیقه ای کامپوزیتو بچسبون... باید واسه کارم ارزش قائل باشم تا بقیم واسم ارزش قائل باشن... واقعا ترومایی که از کلینیک پارسال بم وارد شده، هنوز ترکشاش تو بدنم هست 😅🙈 و حرفش که میشه گریم میگیره...
تجربه های بعدیمم که در رابطه با رابطم بود و حرکت نا بخردانه ای که زدم... که دم رها گرم با راهنماییاش 😍
امروز ۱۹ امه... چون سال گذشتم همش و همش درس بوده ، به گذر زمان با دید : میشد بیشتر بخونم نگاه میکنم ...
امید به خدا...
فردا داریم با بچه ها میریم یه ویلا... گفتم شمام خبر داشته باشید :))
بعد دیگه اینکه ...دوستم چندین سالم...که از ۴ ام دبستان دوستیم... پزشکیه... رتبش شده ۲۰۰... من از پزشکیا سر در نمیارم ولی این دوستم میدونم خیلییییییییی درس خونه... و میخواد بره داخلی ... میگه دارم رتبمو حیف میکنم... راحت چیز خوب خارج از تهران میشه ولی خب علاقه چیز دیگس... و من فکر میکنم مسیر درستی انتخاب کرد... همین الانم هر چی میشه فرت به اون پیام میدم ... حالا چه برسه وقتی متخصص بشه 😅
و دیگه اینکه... یکی دیگه از دوستای دبیرستانم ، سال کنکور رتبش از من بهتر شد ولی زد دندون شهر خودمون. پارسال تخصص امتحان داد و رتبش شد ۴ 😅 زده اطفال بهشتی... فک کرده بودم رفته ارتو... بعد الان دارم فکر میکنم خودش زده بهشتی ، یعنی تهران نمیخواسته یا چی؟! یعنی اطفال بهشتی ۴ میخوااد؟! خدایا خودت هوامونو داشته باش
میدونم در چند روز اخیر نه خودم بودم انگار ...نه خیلی با تو بودم ...نه هیچی... ولی میشناسیم دیگه... خودت حافظم باش... دوستت دارم شدید ❤
امروز یه ۵ دیقه ای نشستم جلو تلویزیون رو فرش ... لباسم پیراهن بود و پامو خم کرده بودم و دامن روش... عین دوران بچگیم که با همین حرکت تمام تیشرتامو به فنا میدادم... محو تبلیغات بودم...
وای چقد حس بچگیمو داشتم🙈 خیلی حس خوبی القا شد بم 😅
حالم چطوره؟ یه سوال خیلی گنگ...
نمیدونم به چی فکر کنم ... نمیدونم چطور سبک سنگین کنم شرایطو ...
و خب میدونم یه مشاور خوب میتونه کمکم کنه ... ولی هیچ مشاور خوبی نمیشناسم! و بعدم الان که دارم کار نمیکنم، خیلی هزینه های مشاوره ها به چشمم زیاد میاد...
حالا فردا میخوام چهار تا زنگ بزنم دانشگاه ببینم اوضاع مشاوره هاشون چطوره 😅
امید به خدا
کاش یه دارو یا روش واسه بی ثباتی ذهنی پیدا بشه 🙄
الان که دارم میخوابم، اینجا پر از صدای سکوته... و قشنگ توجهمو جلب میکنه صداش!
دانشکدمون...وای دانشکدمون...
برای من حقیقتا عشق از در و دیوارش میریزه ... هر راهرو...هر بخش... هر آسانسور...تمام کارکنان... تمام اساتید... یه عشق پنهانی به همه چی دارم اونجا.
امروز بعد از مدت ها رفتم دانشکاه واسه پایان نامم. غمم گرفت اینقدر خلوت بود. زمان ما، تو تمام کریدورا 4 تا آشنا میدیدم وایمیسادیم 4 ساعت حرف میزدیم... دانشجو ها داشتن پشت سر استادا یا تعریف میکردن یا غیبت... دانشجو هایی که بخش اطفال میومدن داشتن خاطرشونو با بچه ی اونروزشون تعریف میکردند...
هعییییی ...!
ولی جدی دیوارا حاوی عشقنا... از هر جا رد میشم، وجب به وجب خاطرس...
خوشحالم که اون موقع ها که این روزا تکراری بود واسمون، حواسم بود که چقد همه چی خوب و هیجان انگیزه... خداراشکر