سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ | 18:5 | یک نفر -
امتحان عملی امروز بود... ۱۴ آذر از ساعت ۸ صبح تا همین الان!
و نگم که دیشب چه استرسی کشیدم...
و نگم وقتی فکر میکردم علی خوابه، هی نفس عمیق میکشیدم تا بغض استرسیم نشکنه و گریه نکنم ... ولی کردم... علی هم بیدار بود و فهمید... و یه دل سییییر تو بغلش گریه کردم! چرا؟ فقط استرس...
و نگم تا منتظر بودم نوبت من شه برای شفاهی ، که گروه ۱۰ بودم از ۱۱ تا ، چند بار حالت تهوع گرفتم...
ولی همه ی اینا رفت...
وقتی اون خانم دکتر بسیااااار مهربون دکتر حق گو با یه لبخند واقعی، ازم پرسید امتحان دیروز چطور بود؟ و بعد اونقدر مهربون سوالای کیس رو پرسید و منو به سمت درست هدایت کرد که تهش ازش تشکر جانانه کردم... و بعدن تو دلم براش دعای زندگی پر خبر و برکت کردم...
از بعد از اون حالم خیلی بهتر شد...
سوالای اسلاید بسیار ساده تر از همیشه بودن... دکتر صراف بسیار خوش برخورد بود و اولین اسلاید ها عکس خودش در حال ورزش و روباهی بود که صبح تو محوطه هتل دیده! و اصلا فراموش کرده بودم سر امتحان بورد دندان پزشکی کودکانم!
یکی از استادا اومد لپمو کشید! شما فکر کن من متخصص مملکت ، دارم بورد میگیرم بعد یکی میاد لپمو میکشه!
برای تراش و آسپلینت هم خونسرد بودم ...
نتیجه اونی میشه که خدا میخواد... ولی خدا بود امروز ... توی همه ی لحظه ها ... کنار همه ی کسایی که امروز بورد داشتن ... و اونایی که امروز باهاشون دوست شدم و کلی حال کردم باهاشون...
توی راه برگشت بازم دلم میخواست گریه کنم... حتی الان... چون خیلی بم فشار اومد توی این ۲ روز ... ولی خب تمام شد...
اسلایدی که بین صفحات امتحان بود این بود: امروز همان فرداییست که دیروز نگرانش بودی... و منی که بغضمو سر جلسه قورت دادم.
پ.ن : تفکراتم راجع به دین دقیقا حین قرآن خوندن قبل از امتحان کتبی بورد دیروز ، تعیین شد... حالا یه پست میذارم توضیح میدم که چه تصمیمی دارم نسبت به اسلام.
پ.ن ۲ : خانم دکتر حق گو چادری بود. از اینا که روسری رنگی رنگی میپوشن زیر چادر ... و من اساسا با این تیپ آدما حال میکنم... چادری، شاد ، و بسیاااااااااااااار خوش اخلاق... این آدما تو زندگی من تعریف شده که ناجی باشن... و برام مهم نیست که بخاطر مسلمون بودنشون چادرین... برام این مهمه که واضحا فهمیدن باید برای آدم خوبی بودن، خوش خلق بود .
پ.ن ۳ : خدایا خیلی دوستت دارم که جامعه ی اطراف من آدم های بسیار دوست داشتنی هستند... خیلی شکرت ...
مامانم همیشه دعا میکنه که : الهی همنشینت حتی تو تاکسی، آدم خوبی باشه... دعاهای مامانمه که مستجابه؟
و همین
و درس تمام.