دکتر هاش (مخفف شده 😅) ، استادیار جوان بخش جراحی دهان ،فک و صورت.
اولین باری که اومد سر کلاس تئوری یادمه. با خودم گفتم یعنی دانشگاه تهران اینقد استاد کم داره که رزیدنت میفرستن سر کلاس 😅 بعد نگو استاد بودند.
بعد ها حس کردم اگه امید به خدا خودمم به همین درجه برسم، احتمالا همین حس رو نسبت بهم خواهند داشت😅
خلاصه...دکتر هاش واقعی یکی از گوگولی ترین استاد های ممکن در دانشکدس. یه دختر جوان ریز نقش ولی بسیار با اعتماد به نفس و بسییییییار عالم! یعنی این حجم از علم و تجربه آدمو ناخودآگاه جذب میکنه.
اینقد دکتر هاش خاکی هست که رفته بودیم دانشکده برای که دندون مامانم جراحی داشت، منو استاد دیده میگه: بببه... استااااد... اینجا چیکار داری؟
من : 😅😅😅گفتم استاد واسه مامانم میخواستم مزاحمتون بشم ... گفت چی؟؟؟؟؟ پاشو برو ست بگیر خودت جراحی میکنی 😁
بولد ترین خاطرم از دکتر هاش ، وقتی بود که داشتم یه دندون میکشیدم و کجوشده بودم... کمرم درد گرفته بود... اومد گفت: نگار این چه وضع وایسادنه... کمرت صاف باشه... گفتم استاد کمرم گرفته... همین که اومدم صاف شم دیگه کلا قفل کردم! عضلات بین دنده ایم گرفته بود و تنفسم هم سخت شده بود. زیر بغلمو گرفت رفتم رو یه تابوره نشستم. یارم هم رفت کار دندون بیمار رو تمام کنه...
یکم منتظر شدیم...کمر منو ماساژ داد استاد🙈 خوب نشدم... با تابوره منو کشوند برد توی کلاس بخش... دکتر " بش " کلاس داشت... کلاسو تخلیه کردند واسه من... همونجوری با تابوره بردنم دم تخت... دکتر هاش بهم دیازپام زد! بهم گفت سعی کن نخوابی یا اگه میخوابی کسی حواست بهش باشه...
یار منو میخواست برسونه خونه... نگران شده بود... برگشت بخش از استاد پرسید چقد وقت حواسمون جمع باشه؟! روز بعد دکتر هاش بهم گفت چه دوستای خوبی داری نگرانت میشن ...
......
دکتر هاش توی کلینیک ویژه کار میکنه. فرزاد و مرآتی ، بعد از ظهرا میرفتن دستیارش بودند. اینقد بهشون نزدیک بود و به سبب نزدیک بودن ما به فرزاد ، خاطرات کلینیک ویژه انگار واسه ی ما هم هست. فرزاد نعریف میکرد شب که پیش میومده ، دکتر هاش سر راه بچه ها رو میرسونده و هر بار سوار ماشین میشدن آهنگ دلبر ابی رو ماشین بوده و دکتر هاش این آهنگو خیلی دوست داره. به همین خاطر وقتی دلبر رو میذارم، بخصوص قسمت: آی دلبرم آی دلبر ... ای از همه عزیزتر... ای تو مرا همه کس ... داشتن تو مرا بس...
قلبم میره سمت دکتر هاش...
به شدت دلم براش تنگ شده و یه جوریه که اصلا نمیدونم چطور باید احساساتمو بروز بدم نسبت به استادام...کمترین کاری که میتونم بکنم اینه که خاطره هامو باهاشون جاودان کنم تو ذهنم.
اون بار که دیده بودمش تا بیام برم ، صد بار باهاش دست دادم :)) دلم میخواست بغلش کنم بگم چقدر الگو عه واسه هممون ... چقدر هممون عاشقشیم.
البته دوست عزیزی لطف کرده بود بهش گفته بود استاد تمام پسرای ورودی ما رو شما کراش دارن😐
و در آخر بگم بخاطر تشابه جسمانی با دکتر هاش، و حتی شباهت شکلی ، خیلی دوست دارم شخصیتی هم مثلش باشم. بخصوص در زندگی حرفه ای. حجم اطلاعات و اعتماد بنفسشون فوق العادس 🥰🥰🥰
خدا حفظش کنه ❤