یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۲ | 1:10 | یک نفر -
روز سختی بود برام...
برنامه ریخته بودم برم دانشگاه تمرین تراش کنم و بعد برم استخر و بعد با علی برگردم.
ابتدای روز اشخاصی رو دیدم که ۱۵ سال ندیده بودم...کسایی که بزرگترین خیانت مالی ممکن رو به خانواده من کردن... کسایی که همیشه فکر میکردم اگر از نزدیک ببینمشون شروع میکنم داد و بیداد و سکه ی یه پولشون میکنم! همونایی که وقتی هنوز گند کاراشون در نیومده بود، من توی ذهنم باهاشون دعوا میکردم... میخواستم سال کنکور اس ام اس بدم بهش بگم چقدر هر روز نفرینشون میکنم...
اما هیچ کار نکردم...
فقط تپش قلب گرفتم ... چندتایی فیلم ازشون گرفتم و همین...
رفتم تمرین تراش ... برام راحت نبود تراش روی دنتیک و امیدوارم سر امتحان هماهنگی عصبی عضلانیم بهتر باشه...( شاید چون اعصابم خورد بود اینجوری بودم)
رفتم استخر ... توی سونا با خانمی هم صحبت شدم و نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشه... از بیخ و بن مخالفتم رو با دین بیان کردم و بسیار بحث بالا گرفت... هیچ جوره حرفای این افراد توی کتم نمیره ... و تنها حرفم اینه که شما راه خودت رو برو من بهت احترام میذارم و من هم راه خودمو میرم وشما هم احترام بذار... ۴۵ دیقه تو سونا بودم... از استخر که اومدم رنگ لبو شده بودم... تمام داستان صبح فراموشم شد...
شب زنگ زدم یه دکتر گوش حلق بینی با اسنپ... بسیار متشخص و خوب بود... واااااقعا خوشحالم که فرصت اینو دارم که همچین آدمی برای بقیه آدما باشم.
تمام بقیه ی شب حس گریه داشتم چون پی ام اسم و بگی پخ اشکم جمع میشه...
ولی خب قشنگی های زندگی رو میبینم که دارن دور و برم برق برق میکنن 🥰
روش جدید جایگزین نماز دینی برای خودم اختراع کردم... مدل پاکسازی طور ... حس خوبی دارم بهش و ۲ بار انجامش دادم
در کل درسته روز دشواری بود اما هم من قوی بودم ... هم فردا یه روز جدیده و دیگه فکر کردن به مسائل امروز جایز نیست! بخصوص که یه دور اینجا نوشتم یه دور تو دفترم که قشنگ تخلیه بشم!