خیلی خب...
تمام شد... زحمت ۱ سال و ۲ ماه... بخوام دقیق تر و به قول معروف از روزی که بکش درس خوندیمو بگم میشه ۱۱ ماه... یعنی چجوری؟ یعنی اینجور که توی این ۱۱ ماه به اندازه ی انگشتای دست و پام بیرون نرفتم از خونه... یه سری شهرمون رفتم که اونجام فقط داشتم درس میخوندم و بیرون نرفتم.
این یک سال مثل برق و باد گذشت و امروز روز امتحان تخصص من بود
وقتی داشتم درس میخوندم و با فضای وب آشنا شده بودم، هی هی مباحثی میومد تو ذهنم که بنویسم. طرز نوشتن هایی میومد تو ذهنم. دلم میخواست برم اینستا بچرخم.دلم میخواست فیلم ببینم
الان دقیقا ۵ ساعت و نیم از پایان امتحان میگذره. از کنکور سراسری کمتر سر جلسه استرس داشتم. شایدم درست یادم نمیاد سر کنکور سراسری چطور بود حالم. اینکه راحت بودم یکم داره دلمو شور میندازه.
سوالای درس پاتو و بیماری ها و ترمیمی و زبان و مواد! به غایت سخت بود (چی میمونه پس :)) )
بعد امتحان یه دور با بچه ها حرف زدم و بعد اینستا نصب کردم و یه دل سیر چرخیدم ! ۱ ساعتی شد . و باید بگم حالم از اینستا بهم میخوره!
حتی دیدم عکسای فارغ التحصیلیمو پاک کرده(در اثر دی اکتیو بودن توی ۱ سال) !
میخوام شروع کنم وب نویسیو ... شاید یکم از نظر سنی دیر باشه... هر کیو میبینم تو سن و سالای خودم ، از سالای ۸۹ ۹۰ یا دیگه فوقش ۹۲ ۹۳ وب داره و نوشته.