دیشب داشتم به روز قبل فکر میکردم... چند تا اتفاق افتاد...
یکیش همون حرفم توی کلاس...
یکیش اینکه بعد از اینکه داشتممیگفتم بابا اوکی باشید... بشینید نیمکت ها اونقدرم کثیف نیییست... همون لحظه یه چیز چسبناک چسبید به پشت شلوار لیم و وقتی اوموم خونه شستم، نه تنها لکه نرفت، اون ناحیه هم اینقد شستم رنگش رفت :/
یکی دیگه هم اینکه رفتم توی اسپم های ایمیلم و دیدم به بهههه! ژونالی که براش پقالمو فرستاده بودم خودشو خفه کرده و ۴ تا ایمیل زده که manuscript رو دوباره بفرست و من ندیدم و نهایتا هفته پیش میل زده که ریجکت شدی !
خلاصه... از نظرم کلا همه چیز دنیا خیره ولی....
به حضور بیشتر نیاز دارم...
نماز رو ترک کردم... نماز مدل خودم رو... و دیشب داشتم فکر میکردم که وااااقعا بهش نیاز دارم... بیشتر باید حواسم به آفریدگارم باشم...