سال سوم دبیرستان رشتم ریاضی بود... به دلایل تعارضاتی که توی انتخاب هام داشتم همیشه ، دوران دبیرستانم یکی در میون توی یه رشته بودم... و سال سوم توی رشته ی ریاضی شیرین ترین سال تحصیلی من بود.
روز اول سر کلاس دینی وقتی معلممون منو سر کلاس ریاضی ب دید گفت: این کلاس فقط یه نگار کم داشت که تبدیل بشه به یه دینامیت واقعی... و همین هم شد... اونقدر درونم رو اونجا آزاد کردم و تا تونستم شیطونی کردم که تا ابد توی ذهن بچه ها میمونم (یا حداقل اینطور فکر میکنم) در واقع من چیز خاصی نبودم... یه طور لیدر پایه بودم که نیاز به آدمای پایه داشتم و همه چی اون سال فراهم بود.
الان داشتم آهنگ سکوت یگانه رو گوش میدادم... چشمامو بستم و رفتم توی حال و هوای اونروز... توی نماز خونه ای که درشو بسته بودیم... من و یکی از دوستام که هیچ برامون مهم نبود ازمون فیلم گرفته بشه، یه کلیپ با این آهنگ گرفتیم. من موهام تا شونه هام بود... دماغمم زیبا :)) ... اون سال استیج پخش میشد و موهام کپی آوش شده بود. نقش پسر رو داشتم و دنبال دوستم راه میرفتم و شعر سکوت رو میخوندم... اونم ناز و عشوه میرفت... مرز های مسخره و خز بودنو جا به جا کرده بودیم... بچه ها ازمون فیلم گرفتن... توی شرایطی که همه اینجوری بودن که : وااااای پخش نشه یه وقت ... یه وقت فلان نشه بهمان نشه...
چشمامو بستم ... رفتم توی همون نماز خونه... همون اسکل بازیا... چقدر سبک و شاد... بی نظیر بود...
و بعد از این حرکت تعداد کثیریمون ریختیم وسط و با آهنگ ملودی آرش حرکات زیبا زدیم :)))
چقدر خوشحالم که ذهنم جوری نبود که بگم نهههههه ....چیه اینکارا... یا که نهههه فیلم نگیره کسی....
همینا الان از قشنگ ترین خاطرات منن ...