یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۴۰۳ | 23:44 | یک نفر -
چند وقتی هست که شور زندگی در من خاموش شده.
این موضوع خیلی خیلی ناراحت کننده و فشار آوره.
مثلا نگاه میکنم و میبینم مثلا دخترا به ناخن هاشون رسیدگی میکنن، به پوستشون ... به تیپشون... اما من؟ شاید این کار ها رو هم میکنم اما اصلا اشتیاقی ندارم. و حتی وقتی میبینمشون به این فکر میکنم که خوشبحالشون که اینقدر شور زندگی دارن !
بیش از اندازه به این فکر میکنم برای چی زندگی میکنم؟
زندگی برام بی نمک شده متاسفانه.
همه ی این حالات سینوسی هستند. گاهی اینجور نیستم. گاهی خیلی هستم.
تواناییم برای چنگ زدن به زندگی کم شده.
امروز اومدیم لاهیجان. توی مسیر به منظره نگاه میکردم و فکر میکنم این تنها چیزیه که به زندگی وصلم میکنه: "درخت" بخصوص صنوبر.
کمک میطلبم از دوستای اینجا ، از رهگذران... که چجوری با زندگی کنار میان...