امروز روز دوم بخش بود. ارتباط بهتر با دانشجو هام داشتم. یه بچه اولش گریه کرد همه رو به گریه انداخت بعد حین کار گرفت خوابید ولی بقیه هم چنان ناله های زیر زبونی داشتن 🥲
همکار جدیدم بهم میگه نگار 😅 دانشجو عمومی بودم، نگار بودم بالا سر بیمار... تخصص همین طور و الان که استادم بازم من نگارم!
همکار جدید صبح جلسه بوده، بعد رفته باشگاه ، بعد اومد بخش و بعد از بخش میره مطب تا ۱۰ ونیم... به خودم نگاه میکنم ... در شرایط آزاد و رها ام... دیر یا زود میوفتم توی همین روالی که اون هست. اما الان تایم استراحته...
آخ بی دغدغه لذت ببرم از بودن... از زندگی ... از همراه بودن با علی ...
پ.ن : مطمئنا نقل محفل دانشجواییم... ۲ تا استاد فسقلی که زن و شوهر هستن...
پ.ن ۲: دیشب گفتیم ساندویچ رست بیف بخوریم... از دستم در رفت به دلیل سابقه ی بی مزگی نمک هامون ، آی نمک زدم و ... حیف اون همه گوشت که زورکی با نوشابه دادیم پایین که شوریش کمتر به چشم بیاد 😶