دقیقا ۱۰ سال و ۶ ماه بود که هیچ مساله ریاضی ای حل نکرده بودم
اساسا دیگه هیچ وقت نیاز نشده بود به فکر کردن به مسائل ریاضی ، هندسه و امثال اینا...
امشب بعد از کلیییی خرید برای جهازم ، وقتی خسته و کوفته اومده بودیم خونه، علی یه پیج نشونم داد گفت نگاه کن : حل کردن اینا رو میبینی حال نمیکنی؟
سوال اول رو دیدم ... چسبید. گفتم سوال بیار خودم حل کنم... اصن با هم حل کنیم... رقابتی...
پسر اونقققققققدر خوب و خفن بودم و اونقدر خلاق بودم توی حل مسائل که راه حل هام در برابر اون کسی که داشت حل میکرد واقعا قند و نبات و هلو بود ! از نظر من علی بسیاااار با هوشه و یکی از علل جاذبش برام هوششه... ولی من به وضوح بهتر بودم...
سوال پشت سوال... با خودم فکر کردم حیف شدم؟
نه
واقعا نشدم... همینقدر که ریاضیم تا ابد قوی هست و ذهنم ریاضیه، آدم اجتماعی ای هستم ... ارتباط گرفتنم با بچه ها خوبه ...
و همینقدر هم میتونم توی موسیقی موفق باشم!
سال ۲ دبیرستان که رشتم ریاضی بود، یکی از معلم های ریاضی بهم گفته بود تو بچه ی ریاضی ای ...مغزت ریاضیه... اما من خواستم برم جایی که بیشتر در ارتباط با مردم باشم ... و خداراشکر
خلاصه که
آری آری زندگی زیباست...