دلم میخواد وقتی که دیگه درس ندارم که بخونم، بیشتر زندگی کنم... یادم بمونه کتاب بخونم ...برم پیلاتس ... برای دل خودم توی دفترم زیاد بنویسم...
الان که درس دارم واقعا دلم برای زندگی تنگ شده... و همین باعث میشه نتونم خوب بخونم... حس خستگی میکنم ... هر چند خیلی وقت نیست شروع کردم ولی خب چون همیشه ی خدا درس داشتم توی زندگیم، دست و دلم دیگه سخت میره به درس... (بازم البته قابل مقایسه با پزشکی ها نیستیم ما!)
باید برای خودم رقابت ایجاد کنم که بخونم...
شرایط خوندن این سری با امتحانای دیگه فرق داره چون علی پیشمه... توی یه اتاق درس میخونیم... من رو میز اون رو مبل دراز کش! ... حتی اونم میبینم بازم راغب نمیشم بهتر بخونم 😶
یه مساله دیگه تایم خوابمه... میشه گفت ۳ میخوابیم ۱۱ بیدار میشیم و عصر هم حدودا یه ربع چرت میزنیم...
ولی بااااازم من تایم اولی که درس میخونم خواب خوابم! و عین سال کنکور که تایم اول صبح رو دینی میخوندم چون میدونستم توی هپروتم ، این سری هم باید تایم اول رو، با اینکه از ساعت ۱۲ تا ۱ ظهره، سعی کنم درس دری وری بخونم 😶
همین دیگه...
امیدوارم وقتی برمیگردم و این نوشته رو میخونم ، تو دلم بگم آخیییش اینم به خوبی و خوشی تموم شد و خداراشکر که خوب خوندی نگار ❤️