بد ترین و مزخرفترین تابستون درسی زندگیم، سالی بود که شهریورش علوم پایه داشتیم ...
فکر کن بعد از کلی درس خوندن دو سال قبلش واسه ی کنکور، حالا باید یه امتحانی میدادیم که از علوم پایه بریم کلینیک و اگر میوفتادیم ۱ سال عقب میوفتادیم ... و ... وای از استرسش و حجمی که میدونستم این دروس علوم پایه رو بلد نیستم... خیلییییی حس بدی بود...
الان رو میتونم شاید رتبه ی ۲ بهش بدم... من درس دارم میخونم برای ارتقا ۲ به ۳ ... فرصت نکردم کتاب ها رو بخونم و بیشتر اسکیم ریدینگ و خوندن سوالا رو دارم پیشه میگیرم... داییم اومده و همه اصفهان به خوش گذرونی و مهمونی و اینور اونور... بعد من و یار اینجا داریم ورس میخونیم و برای هر وعده غذا باید فکر کنیم که چی بخوریم که کمتر وقت بگیره درست کردنش...
البته خیلیم بد نیست شرایط ولی خب تابستون طور نیست دیگه....
این بود غر من .