هوا دیگه مرز داغ رو هم رد کرده و به مرحله جوش رسیده 😶
الان یار تو هواپیماست به سمت جنوب! امیدوارم گرما زده نشه اونجا و ان شالله سفرش بی خطر باشه...
رفتنی به فرودگاه ماشین چراغ بنزینش روشن شده بود و چشمک هم میزد...گفتم بریم سر راه بنزین بزنیم...اولا همچین سر راه نبود، و بعد اینقدر شلوغ بود که بیخیال شدیم ... و به دلیل بنزین نداشتن کولر رو خاموش کردیم و تا خود فرودگاه ذوب شدیم...
و بعد متوجه شدیم هواپیما که پیام داده بودن از ۶ و ۲۰ شده ۴ و ۲۰ ، یار اشتباه خونده و شده بوده ۴ و ۱۰ ! و ما به آخرین اعلام کارت پرواز رسیدیم 😶 خلاصه خدا رحم کرد وگرنه کلی برنامه به خاطر یه بنزین به فنا میرفت 😶
در ادامه: همچنان خانم خونم با این تفاوت که صبح چند ساعتی رفتم سر کار و برگشتم ... غذا درست کردم...لباسا ی شسته رو تا کردم...قابلمه ها رو شستم... الانم حیاط خلوت رو شستم و دارم دیگه شهید میشم...
سطح دغدغه ی خانه داریم الان اینه که سرچ کنم : چکار کنیم کبوتر ها در حیاطمان دستشویی نکنند 😶 واقعا جیکار کنیم؟! میرن میشینن رو پشت بوم و از اون بالا کلا این نورگیر که ما بهش میگیم حیاط خلوت رو تحت عنایت قرار میدن شدیییید 😶😶😶 مامانم هی میگفتا ... فکر میکردم داره حساسیت به خرج میده 😶 الان که مجبورم اونجا رو بشورم میبینم واقعا مساله ی رو مخیه 😶
اگه خدا بخواد بعد از استراحت میخوام درس بخونم قربت الی الله 😎