اینا صبح نوشته بودم اما ثبت نکرده بودم :
لعنت به شک
لعنت به چیزی که تورو محکم نگیره و شل باشه و مدام نگران باشی از افتادن.
بابت خونه ای که گرفتیم چون خیلی گرون بود و چون کمداش کم بود دیشب شک افتاده بین مامان بابام و الان بابام بهم میگه میخوای برم بجنورد اون قرارداد رو فسخ کنم و یه خونه دیگه بگیرم؟ بعد بابام پیشنهاد میده میخوای تو انتقالی بگیری رشت با اون دختر جابجا کنی و بعد علی بیاد پیش تو؟
میگم نه جفتش نه. اون خونه رو دوست داشتیم. میگم ما گفتیم بجنورد اوکی که جدا نباشیم. و اینا رو میگم اما تو دلم ولوله میافته.
.....
الان ولی، آرامش دارم. یه دلیل عمدش رفتار علی عه. واقعا چجوری میتونه اینجوری خوب باشه؟ خدایا حافظش باش
سرمای بدی خوردم. در واقع وقتی بجنورد بودیم سرما عه رو کم کم خوردم و گلوم کم کم درد میکرد ولی بروز آنچنانی نداشت.امروز اما آبریزشم شروع شد. هیستامینه که داره از چشم و دماغم فوران میکنه .
فردا میریم شمال. پسفردا عقد هست . یعنی اگر محمد میخواست یه جوری عقدشو بندازه که برای ما بدترین موقع باشه، این قدر دقیق نمیتونست هماهنگ کنه 😶
خونه ای که گرفتیم ۲ دست مبل میخواد وگرنه خیلی خالی میمونه. مامانم اینا که برامون یه مبل کلاسیک از این فرانسویای خوشگل که خیلی سادست گرفتن و علی گفت ۲ ۳ ماه دیگه که دستش باز تر شد میتونه یه مبل ال بگیره . خودمم که فعلا آه در بساط ندارم ( چقدر عجیب و بده که پولی از خودم دیگه ندارم و همه پولام تمام شده و دارم سر کار نمیرم و این کامی ندارم. انشالله توی بجنورد این قضیه کاملا بهبود پیدا میکنه و خجالت جیبم در میام ) . بابام گفته که ال رو برامون میگیره بعدا علی باهاش حساب کنه که وسایل فعلا تکمیل باشه و نخوایم بعدا دوباره پول باربری بدیم تا بجنورد .
روند ذهنی و حرفای دلم چیزای دیگست. عجیبه که نمیتونم بنویسمشون.
باید بتونم مثبت نگاه کنم . باید بتونم قوی باشم و لذت ببرم و نترسم .
خدایا کمکم کن